بیش از دو سال از آخرین باری که مخاطبان در مقابل یک صفحه نمایش بزرگ در حال تماشای یک ابرقهرمان مارول بودند می گذرد.
این استودیو در سال 2019، قرار بود موج جدیدی از داستان سرایی را با بازگشت به گذشته برای یک پیش درآمد جاه طلبانه با یکی از محبوب ترین شخصیت هایش Black Widow آغاز کند. . اکنون، پس از یک سری تأخیر به دلیل همهگیری ویروس کرونا، این فیلم اکشن سرانجام در سال 2021 نمایش داده شد.
این فیلم مخاطبان را به زمانی بی دغدغه می برد که همه ما می توانستیم به سینما فرار کنیم. اما با طرح مستقل خود، این فیلم همچنین یادآور این است که ناتاشا رومانوف با بازی اسکارلت جوهانسون چقدر در دنیای سینمایی مارول مورد استفاده قرار نگرفته بود. این داستانی است که طرفداران لیاقت آن را داشتند که خیلی زودتر روی صفحه ببینند.
بین رویدادهای کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی 2016 و انتقام جویان: جنگ بی نهایت در سال 2018، جوهانسون از جاسوس مرگبار روسی غبارروبی می کند و داستانی دارد که جنگنده را پیدا می کند که با خواهرش یلنا متحد می شود تا او را نابود کند. دریکوف ، مغز متفکر شرور که آنها را آموزش داد تا بخشی از ارتش مرگبار قاتلان او شوند.
در طول راه، ناتاشا و یلنا دوباره با مادرشان و پدر خردمند که در واقع جاسوسانی بودند که برای دولت روسیه کار می کردند، رو در رو می شوند.
آنچه می بینیم فیلمی است که علاقهای به کاشت بذر برای فیلمهای آینده مارول ندارد که در واقع یک تغییر سرعت تازه است. داستان بیشتر مدیون ماجراهای جیمز باند با اکشن های بی امان و صحنه های تعقیب و گریز هیجان انگیز است. نیازی به جستجوی سرنخهایی برای سنگهای بینهایت یا اشارهای به تبهکاران آینده نیست. همه چیز درباره ناتاشا است که جوانی خود را دوباره مرور می کند و با گذشته خود صلح می کند.
صحنههای مبارزه تلخ و زمینی هستند. جوهانسون در مصاحبه با سان، از نبرد تن به تن به عنوان “نبرد کثیف” یاد کرد. این در رویارویی آغازین بین یلنا و ناتاشا مشهود است و تا پایان یک فرار جسورانه از زندان و یک نبرد هوایی تماشایی بین بلک ویدو و ماشین کشتار بی امان ادامه دارد. به همین ترتیب، صحنه تعقیب و گریز با ماشین به طرز هیجان انگیزی خواهران را در خیابان های بوداپست دنبال می کند، قبل از اینکه وارد ایستگاه مترو شوند، بین موتورسیکلت ها و ماشین ها ورق می زنند.
اما هدف اصلی بیوه سیاه، لایهبندی داستانی غنیتر برای قهرمان جوهانسون است. چیزی که به فداکاری او در پایان بازی اهمیت بیشتری می دهد و حتی وزن عاطفی بیشتری می بخشد. با رویارویی با آسیبهای گذشتهاش در این فیلم، شخصیت او نهتنها به بازی مستقلی که مدتها سزاوارش بود، میرسد، بلکه تحقیقاتی سنگینتر در مورد چگونگی تبدیل شدن ناتاشا به قهرمانی که ما فقط بهطور سطحی از نقشهای مکملش در فیلمهای بزرگتر میشناختیم، میگیرد.
این فیلم بیشتر شبیه به پایان یک سه گانه از فیلم های انفرادی بود و کمتر یک داستان اصلی. دوست داشتم قسمتی را قبل از این قسمت ببینم که حتی قسمت های تاریک تری از گذشته ناتاشا را بررسی می کند. جدای از بسته شدن او با خانواده اش، تمایل او به انتقام بیشتر این تصویر را تقویت می کند. اما این زخمهای داخلی و جستجوی او برای یافتن انسانیت واقعیاش میتوانست برای ایجاد یک قوس سینمایی حتی غنیتر استفاده شود.
سفر انفرادی مارول برای اولین قهرمان لباسش که مدت ها به تأخیر افتاده است، به وضوح تحت تأثیر مجموعه بورن است، اما به جای جدیت اخلاقی جیسون بورن، فقط به طعنه های خنده دار در مورد وحشت های پیش فرض آن اشاره می کند.
پس از پیش درآمدی با یک بت شهری آرام و فریبنده که جای خود را به سکانس تعقیب و گریز می دهد، بیوه سیاه به دنباله ای از تیتراژ ابتدایی کابوس وار فرو می رود برنامه روسی شامل ربودن، شستشوی مغزی و شکنجه دختران جوان، تحت آموزش های طاقت فرسا برای تبدیل آنها به ماموران بی رحم و نخبه سیاهپوست و در نهایت عقیم کردن آنها از طریق هیسترکتومی در یک “فارغ التحصیلی” وحشتناک است.
اگر فیلم بیوه سیاه به کارگردانی کیت شورتلند، فیلمساز استرالیایی، با جدیت اخلاقی واقعی با وحشت گذشته ناتاشا روبرو شود، یک چیز خواهد بود – اگر فیلم و قهرمان آن، به سبک بورن، توسط کارهای شنیع او تسخیر شده باشند. افرادی که زندگی آنها را ویران کرد. اما این یک فیلم مارول است.